شاعر : یاسین قاسمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند
وقتشرسیده یک نظری همبه ماکنی مـا راکـبــوتـر حــرم ســامــرا کـنـی
درهم بخـر،نگـاهنکن که چه میخری رسوا شوم اگر که بخواهی سـوا کنی
محکـم حصارعـشق شماراگرفـتهام دل شـورمـیـزنـد کـه مـبـادارهاکنی
درمانـمان بکن به همانشیـوۀخودت درمان شویم اگربه خودت مبتلا کنی
ای دست به خیرِطایفۀ دست بهخیرها آقانـمیشود سفـری دست وپـا کـنی؟
عـمری نشستهام به صف عاشقـان تو وقتش رسیده وقت کنی روبه ما کنی
آقـاقـلـم بـه دسـت گـرفــتـم بـرای تـو
من راضیم فـقـط بهخـدا بارضای تو
بـالاسـت تـا ابـد بـهخـداپـرچـم شـمـا جـانـم فــدای جـان شـمـا،خـاتـم شـمـا
تو لطف میکـنی که مرا راه میدهی ای بـچـههـای فـاطـمـه بـازهم دم شما
ازتوبه ما زیـاد رسیـده ست یا نـقـی چـیـزی کـم اززیـاد نـدارد کـم شـمــا
دل رابـرای پـاقـدمت سـاخـتـمبـبـین برسردرش نوشته شده مقـدم شما…
من را زراه عشق خودت تا خـدا ببر جبـریـیـلهم رود ره پـیـچ وخـمشما
ازتربت تو ریخته درخـاک من خـدا اینفـخـرمـن شـده که شـدم آدم شـمـا
یک دم اگرکه بغض کنی گریه میکنم جـانـم بگـیـر تـا که نـبـیـنـم غـم شـمـا
آقا شنـیـدهام که کسی حـرمتت نداشت رحمی به سن وسال تووغربتتنداشت
چون شمع نیمهجان شده سوسوگرفتهای با آه وغربت وغم خود خو گرفتهای
لاغر شدی، خـمیده شدی،آب رفتهای ازپـا فـتـاده دست به زانـو گرفـتـهای این ارث فاطمهست به حسن تکیه دادهای درحجره رفتهای کمک ازاوگرفتهای
تاتشنه میشوی…صدامیزنی:حسین در حجرهات چو کشتیِ پهلوگرفتهای
خواهـی حسن نبـیـندت وگریه کم کند این هستعلـتش که اگرروگرفتهای
همچون حسین فاطمه دور از وطن شدی
همچون حسین فاطمه،امّا کـفـن شدی
همچون حسینفاطمه امّاسرت نرفت در زیر تیغ کـند عـدو حنجرت نرفت
بالا سرت زحال،دگر مـادرت نرفت با جمعی ازاراذل مست خواهرت نرفت
بادستهای بستهشده همسرتنرفت درزیرنعـل مرکبشانپیکـرت نرفت
درگـوشۀ خـرابه ولی دخـترتنرفت درطشت زر و یا به سر نی؛سرتنرفت
اینها کنار،دست شما سالم استهنوز
دستت برای غـارت انگـشترت نرفت